در دو چشمش گناه می خنديد
بر رخش نور ماه می خنديد
در
گذرگاه آن لبان خموش
شعله ئی بی پناه می
خنديد
شرمناك و پر از نيازی گنگ
با نگاهی كه رنگ مستی داشت
در
دو چشمش نگاه كردم و گفت:
بايد از عشق حاصلی
برداشت
سايه ئی روی سايه ئی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی
روی گونه ئی لغزيد
بوسه ئی شعله زد ميان دو لب
:: بازدید از این مطلب : 29
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1